از بلوکات ناحیۀگلپایگان عده قرای آن سه و جمعیت آن در حدود 3600 تن است. مرکز آن قودجان. حد شمالی پشت کوه شرقی عربستان (خوزستان) ، جنوبی خوانسار و غربی که فریدن است. مساحت آن ده فرسخ است. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
از بلوکات ناحیۀگلپایگان عده قرای آن سه و جمعیت آن در حدود 3600 تن است. مرکز آن قودجان. حد شمالی پشت کوه شرقی عربستان (خوزستان) ، جنوبی خوانسار و غربی که فریدن است. مساحت آن ده فرسخ است. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
دهی جزء دهستان جمعآبرود بخش حومه شهرستان دماوند. دارای 450 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، گردو، قیسی و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان جمعآبرود بخش حومه شهرستان دماوند. دارای 450 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، گردو، قیسی و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 21هزارگزی باختر کلیبر و 21هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر، کوهستانی معتدل دارای 46 تن سکنۀ شیعه. آب از دو رشته چشمه. محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 21هزارگزی باختر کلیبر و 21هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر، کوهستانی معتدل دارای 46 تن سکنۀ شیعه. آب از دو رشته چشمه. محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران، در 29هزارگزی خاور شهرک، سر راه عمومی ومالرو طالقان به شاه پل. کوهستانی، سردسیری و سکنۀ آن 766 تن است. آب آن از رود خانه گرآب و درۀ کهارکوه. محصول آن غلات، سیب زمینی، بنشن و قلمستان. شغل اهالی زراعت و گله داری، و عده ای برای تأمین معاش به تهران و مازندران میروند. صنایع دستی زنان مختصر کرباس، گلیم، جاجیم و شال بافی است. در جنوب ده روی کوه های میرابشم آثار ابنیه قدیم به نام قلعه دختر دیده میشود. مزارع روبار، سیکان رود، ممه رود جزء این ده است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران، در 29هزارگزی خاور شهرک، سر راه عمومی ومالرو طالقان به شاه پل. کوهستانی، سردسیری و سکنۀ آن 766 تن است. آب آن از رود خانه گرآب و درۀ کهارکوه. محصول آن غلات، سیب زمینی، بنشن و قلمستان. شغل اهالی زراعت و گله داری، و عده ای برای تأمین معاش به تهران و مازندران میروند. صنایع دستی زنان مختصر کرباس، گلیم، جاجیم و شال بافی است. در جنوب ده روی کوه های میرابشم آثار ابنیه قدیم به نام قلعه دختر دیده میشود. مزارع روبار، سیکان رود، ممه رود جزء این ده است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لجوج. معاند. (دهار). ستیزنده. (دانشنامۀ علایی). ستیزه کننده و جنگجو و مبرم. (ناظم الاطباء). ستیزه نماینده. عربده جو. (آنندراج) : و اگر کسی با تو بستهد بخاموشی آن ستهنده را به نشان و جواب احمقان خاموشی دان. (قابوسنامه ص 32)
لجوج. معاند. (دهار). ستیزنده. (دانشنامۀ علایی). ستیزه کننده و جنگجو و مبرم. (ناظم الاطباء). ستیزه نماینده. عربده جو. (آنندراج) : و اگر کسی با تو بستهد بخاموشی آن ستهنده را به نشان و جواب احمقان خاموشی دان. (قابوسنامه ص 32)
دهی است از دهستان سردرود بخش اسکو از شهرستان تبریز، در 15 هزارگزی شمال اسکو و 8 هزارگزی جادۀ تبریز به اسکو، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 506 تن سکنه دارد. آبش از بارانلو، محصولش غلات و حبوبات و کشمش و بادام و کرچک، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان سردرود بخش اسکو از شهرستان تبریز، در 15 هزارگزی شمال اسکو و 8 هزارگزی جادۀ تبریز به اسکو، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 506 تن سکنه دارد. آبش از بارانلو، محصولش غلات و حبوبات و کشمش و بادام و کرچک، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان نشتااز شهرستان شهسوار، واقع در 25هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و 1500گزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به چالوس. دشت و معتدل. مرطوب و مالاریائی. دارای 150 تن سکنه. آب آن از ازارود. محصول آنجا برنج. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از دهستان نشتااز شهرستان شهسوار، واقع در 25هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و 1500گزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به چالوس. دشت و معتدل. مرطوب و مالاریائی. دارای 150 تن سکنه. آب آن از ازارود. محصول آنجا برنج. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. دارای 182 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات، یونجه، انگور، جنگل تبریزی. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. دارای 182 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات، یونجه، انگور، جنگل تبریزی. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. دارای 418 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و نخود. شغل اهالی آنجا زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. دارای 418 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و نخود. شغل اهالی آنجا زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
ده کوچک و کم آباد. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). ده کم جمعیت که چندان آبادانی نداشته باشد. (ناظم الاطباء). دهی بسیار کوچک و کم سکنه و کم حاصل. دهی کوچک و ناچیز و حقیر. ده کوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : من روشنم از دود غم روز به خویش ای چرخ تو می دانی و این کوره ده خویش. رکنای مسیح کاشی (از آنندراج)
ده کوچک و کم آباد. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). ده کم جمعیت که چندان آبادانی نداشته باشد. (ناظم الاطباء). دهی بسیار کوچک و کم سکنه و کم حاصل. دهی کوچک و ناچیز و حقیر. ده کوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : من روشنم از دود غم روز به خویش ای چرخ تو می دانی و این کوره ده خویش. رکنای مسیح کاشی (از آنندراج)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز واقع در 9 هزارگزی جنوب دهدز. آب آنجا از چاه و قنات و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، صیفی. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز واقع در 9 هزارگزی جنوب دهدز. آب آنجا از چاه و قنات و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، صیفی. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
اندوهگین. غمناک. محنت دیده. کسی که در کشاکش دوران رنج و آزار فراوان بدو رسید باشد: همه در انده من سوخته دل همه در حسرت من خسته جگر. فرخی. درازتر ز غم مستمند سوخته دل کشیده ترز شب دردمند خسته جگر. فرخی. بر مشهد او که موج خون بود آن سوخته دل مپرس چون بود. نظامی. گر سوخته دل نه خام رایی چون سوختگان سیه چرایی. نظامی. کو حریفی کش و سرمست که پیش کرمش عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد. حافظ
اندوهگین. غمناک. محنت دیده. کسی که در کشاکش دوران رنج و آزار فراوان بدو رسید باشد: همه در انده من سوخته دل همه در حسرت من خسته جگر. فرخی. درازتر ز غم مستمند سوخته دل کشیده ترز شب دردمند خسته جگر. فرخی. بر مشهد او که موج خون بود آن سوخته دل مپرس چون بود. نظامی. گر سوخته دل نه خام رایی چون سوختگان سیه چرایی. نظامی. کو حریفی کش و سرمست که پیش کرمش عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد. حافظ
اگر بیند سوره طه می خواند، دلیل که با دشمنان خصومت کند و ایشان را قهر کند و نامش به خیرات منتشر گردد. محمد بن سیرین عالم و دانا گردد و یگانه و نامدار شود.
اگر بیند سوره طه می خواند، دلیل که با دشمنان خصومت کند و ایشان را قهر کند و نامش به خیرات منتشر گردد. محمد بن سیرین عالم و دانا گردد و یگانه و نامدار شود.